سوگنامه ی عشق عاشقانه داستان عاشقانه ی دختر و پسر عاشق پسر : ضعیفه ! دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم ! دختر : توباز گفتی ضعیفه ؟ پسر : خب ، منزل بگم چطوره ؟ دختر : وااااای . . . از دست تو ! پسر : باشه ؛ باشه ببخشید ویکتوریا خوبه ؟ دختر : اه . . . اصلاباهات قهرم ! پسر : باشه بابا ، توعزیز منی ، خوب شد ؟ آشتی ؟ دختر : آشتی ، راستی گفتی دلت چی شده بود ؟ پسر : دلم ! آها یه کم می پیچه ! ازدیشب تاحالا ! دختر : واقعا که ! پسر : خب چیه ؟ نمیگم مریضم اصلا ، خوبه ؟ دختر : لوووس ! پسر: ای بابا ، ضعیفه ! این دفعه اگه قهر کنی دیگه نازکش نداری ها ! دختر : بازم گفت این کلمه رو . . . ! پسر : خب تقصرخودته ! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم ، هی نقطه ضعف میدی دست من ! دختر : من ازدست توچی کارکنم ؟! پسر: شکرخدا ! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم ، لیلی قرن بیست و یکم من ! دختر : چه دل قشنگی داری تو ! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه ! پسر : صفای وجودت خانوم ! دختر : می دونی ! دلم ، برای پیاده روی هامون ، برای سرک کشیدن تو مغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها ، برای بوی کاغذ نو برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه . . . آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره ! پسر : می دونم ، می دونم ،دل منم تنگه ، برای دیدن آسمون چشمای تو . . . برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم . . . برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم . . . ! دختر : یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “ خاتون ” پسر : آره ، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی ! دختر : ولی من که بور بودم ! پسر : باشه ! فرقی نمی کنه ! دختر : آخ چه روزهایی بودن ، چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده . . . وقتی توی دستام گره می خوردن ، مجنون من . . . پسر : . . . دختر : چت شد چرا چیزی نمیگی ؟ پسر: … دختر : نگاه کن ببینم ! منو نگاه کن . . . پسر: . . . دختر : الهی من بمیرم ، چشات چرا نمناکه ، فدای تو بشم . . . پسر : خدا ، نه . . . ( گریه ) دختر : چرا گریه میکنی ؟ پسر : چرا نکنم ، ها ؟ دختر : گریه نکن ، من دوست ندارم مرد گریه کنه ، جلو این همه آدم ، بخند دیگه ، بخند ، زودباش . . . پسر : وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم ؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم . . . دختر : بخند، و گرنه منم گریه میکنما ! پسر : باشه ، باشه ، تسلیم، گریه نمی کنم ، ولی نمی تونم بخندم دختر : آفرین ! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی ؟ پسر : توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد ، ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم . . . دختر : چی ؟ زودباش بگو ، آب از لب و لوچه ام آویزون شد . . . پسر : . . . دختر : دوباره ساکت شدی ؟ پسر : برات کادو ( هق هق گریه ) ، برات یه دسته گل گلایل ! یه شیشه گلاب و یه بغض طولانی آوردم . . . ! تک عروس گورستان ! پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره . . . اینجا کناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم . . . نه ، اشک و فاتحه نه ، اشک و فاتحه و دلتنگی امان ، خاتون من ! توخیلی وقته که . . . آرام بخواب بای کوچ کرده ی من . . . دیگر نگران قرصهای نخورده ام ، لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش . . . ! نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش ! بعد از تو دیگه مرد نیستم اگر بخندم . . . اما ، تو آرام بخواب

[ شنبه 19 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 21:13 ] [ siLA 17 ]
[ ]

یک روز پسری با دختری آشنا میشه که از هر لحاظ دختر به پسر برتری داشت ولی چندین سال از پسر بزرگتر بود. دختر اونو بعنوان یه دوست خوب انتخاب میکنه و بعد از مدتی پسر عاشق دخترمیشه ولی هیچ وقت جرات نکرد که به اون ابراز احساسات کنه و بهش حقیقت رو بگه. یه روز دختر از دوست پسرش می پرسه که عشق واقعی رو برام معنی کن و پسرخوشحال میشه و فکر میکنه که دختر هم به اون علاقه مند شده و براش حدود نیم ساعت توضیح میده. دختر به دوستش میگه: من دنبال یه عشق پاک می گردم یه عشق واقعی! کمکم میکنی پیداش کنم؟ تا بحال هر چی دنبالش گشتم سراب دیدم و همه عشقها دروغ و واهی بود. پسر بهش قول میده تو این راه کمکش کنه. هر روز محبت و عشق پسر به دختر بیشتر میشد ولی دختر بی اعتنا می گذشت و هر چی دختر می گفت پسر چند برابرش رو اجرا می کرد تا دختر متوجه عشق اون بشه. تا اینکه یه روز که با هم زیر بارون تو خیابون قدم میزدند دختر به پسر میگه: میدونی عشق واقعی وجود نداره؟ پسر می پرسه چطور و دختر میگه: عشق واقعی اونه که واسه معشوقش جونش رو هم بده و پسر گفت: ببین ، به اطرافت با دقت نگاه کن! مطمئن باش پیداش میکنی و باید اول قلبت رو مثل آینه کنی. دختر خندید و گفت: ای بابا این حرفا برا تو قصه هاست واقعیت نداره. بعد دختر خواست که با هم به رستوران برن و چیزی بخورن پسر قبول کرد و در حالیکه از خیابون عبور می کردند یه ماشین با سرعت تمام به اونها نزدیک شد انگار ترمزش بریده بود و نمی تونست بایسته و پسر که این صحنه رو میبینه دختر رو به اونطرف هول میده و خودش با ماشین برخورد میکنه و نقش زمین میشه دختر برمیگرده و سر پسر روکه غرق خون بود تو دستاش میگیره و بی اختیار فریاد میکشه عشقم مرد! آره اون تازه متوجه شده بود که اون پسر قربانی عشق دختر شده ولی حیف که دیگه دیر شده بود. دختر بعد این اتفاق دیگه هیچ وقت دنبال عشق نرفت و سالهای سال بر لبانش لبخند واقعی نقش نبست.

[ شنبه 19 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 21:11 ] [ siLA 17 ]
[ ]

   
   

 

[ شنبه 19 ارديبهشت 1394برچسب:داستان عاشقی مزدا 323 قرمز رنگ، تا به نزديکي دختر جوان رسيد به طور ناگهاني ترمز کرد , خودرو چند قدم جلوتر از دختر جوان از حرکت ايستاد ، اما راننده، خودرو را به عقب راند، تا جايي که پنجره جلو دقيقا روبروي دختر جوان قرار گرفت , اين اولين خودرويي نبود که روبروي دختر توقف مي کرد ، اما هريک از آنها با بي توجهي دختر جوان ، به راه خود ادامه مي دادند , دختر جوان، مانتوي مشکي تنگي به تن کرده بود که چند انگشتي از يک پيراهن بلند تر بود , شلواري هم که تن دخترک بود ،همچون مانتويش مشکي بود و تنگ مي نمود که آن هم کوتاه بود و تا چند سانتي پايين تر از زانو را مي پوشاند , به نظر مي آمد که شلوار به خودي خود کوتاه نيست و انتهاي ساق آن به داخل تا شده , دختر جوان نتوانست اهميتي به مزداي قرمز رنگ ندهد , سرش را به داخل پنجره خم کرد و به راننده گفت :" بفرماييد؟" , مزدا مسافري نداشت , راننده آن پسر جوان و خوش چهره اي بود که عينک دودي ظريفي به چشم داشت , پسر جوان بدون معطلي و با بياني محترمانه گفت : " خوشحال ميشم تا جايي برسونمتون", دختر جوان گفت : " صادقيه ميرمااا", پسر جوان بي درنگ سرش را به نشانه تائيد تکان داد و پاسخ داد : " حتماً، بفرماييد بالا ", دخترک با متعجب ساختن پسر جوان، صندلي عقب را براي نشستن انتخاب کرد , چند لحظه اي از حرکت خودرو نگذشته بود که دختر جوان ، در حالي که روسري کوچک و قرمز خود را عقب و جلو مي کشيد و موهاي سرازير شده در کنار صورتش را نظم مي داد ،گفت :" توي ماشينت چيزي براي گوش کردن نيست " - البته , پسر جوان ،سپس پخش خودرو را روشن کرد , صداي ترانه اي انگليسي زبان به گوش رسيد , از آينه به دختر جوان نگاهي انداخت و با همان لبخند ظريفش که از ابتدا بر لب داشت گفت :"کريس دی برگ هست ، حالا خوشتون نمياد عوضش کنم ", دخترک با شنيدن حرف پسرجوان ،خنده تمسخر آميزي سر داد , - ها ها ها ، اين که اريک کلاپتون , نميشنوي مگه ، انگليسي مي خونه , اصلا کجاش شبيه کريس دی برگِ , - اِه ، من تا الان فکر مي کردم کريس دی برگ , مثل اينکه خيلي خوب اينا رو مي شناسيد ها , دخترک ، قيافه اي به خود گرفت و ادامه داد:" اِي ، کمي " - پس کسي طرف حسابمه که خيلي موسيقي حاليشه , من موسيقي رو خيلي دوست دارم ، اما الان اونقدر مشغله ذهني دارم که حال و حوصله موسيقي کار کردن رو ازم گرفته , دخترک لبخندي زيرکانه زد و با لحني کش دار گفت:" اي بابا، بسوزه پدر عاشقي , چي شده ، راضي نميشه ؟" - نه بابا، من تا حالا عاشق نشده ام , البته کسي رو پيدا نکرده ام که عاشقش بشم ، و اگرنه اگه مورد خوبي پيش بياد ، از عاشقي هم بدم نمياد , اصل قضيه اينه که، قبل از اينکه با ماشين بزنم بيرون و در خدمت شما باشم ، توي خونه با بابام دعوام شد , - آخي ، سرچي؟ لابد پول بهت نمي ده, - نه ، تنها چيزي که ميده پولِ , مشکل اينجاست که فردا دارم مي رم بروکسل، اونوقت اين آقا گير داده بمون توي شرکت کار داريم , با گفتن اين جملات توسط پسر جوان ، دخترک، با اينکه سعي مي کرد به چهره اش هويدا نشود ، اما کاملا چهره اش دگرگون شد و با لحني کنجکاوانه پرسيد: " اِه، بروکسل چي کار داري؟ " - دايي ام چند سالي هست که اونجاست , بعد از سه چهار ماه کار مداوم ، مي خواستم برم اونجا يه استراحتي بکنم؟ دخترک بادي به غبغب انداخت و سريع پاسخ داد: - اتفاقا من هم يک هفته پيش از اسپانيا برگشتم, - اِه، شما هم اونجا فاميل داريد؟ کدوم شهر, - فاميل که نداريم ، براي تفريح رفته بودم ونيز, پسر جوان نيشخندي زد و گفت : اصلا ولش کن بابا ، اسم قشنگتون چيه؟ - من دايانا هستم, اسم تو چيه، چند سالته؟ چه کاره اي؟ - چه خبره؟ يکي يکي بپرسيد، اين جوري آدم هول ميشه ,,, اولاً اين که اسم خيلي قشنگي داريد ، يکي از اون معدود اسم هايي که من عاشقشونم , اسم خودم سهيل ، 25 سالمه و پيش بابام که کارگذار بورس کار مي کنم , خوب حالا شما , دخترک با شنيدن اين حرفهاي سهيل ، چهره اش گلگون شد و به تشويش افتاد , - من که گفتم ، اسمم داياناست , 23 سالمه و کار هم نمي کنم , خونمون سمت الهيه است و الان هم محض تفريح دارم مي رم صادقيه , تا حالا بوتيک هاي اونجا نرفته ام , با يکي از دوستام اونجا قرار گذاشته ام تا بوتيک هاش رو ببينيم و اگه چيز قشنگي هم بود بخريم , - همين چيزايي هم که الان پوشيده ايد خيلي قشنگه ها, دايانا ، گره کوچک روسريش را باز کرد و بار ديگر گره کرد , سپس گفت: - اِي ، بد نيست , اما ديگه يک ماهي هست که خريدمشون , خيلي قديمي شده اند ,,, , ولش کن ، اصلا از خودت بگو ، گفتي موسيقي کار نکرده اي و دوست داري کار کني ، آره؟ - چرا ، تا چند سال پيش يه مدتي پيانو کار مي کردم, دخترک ، سعي مي کرد دلبرانه سخن وري کند ، اما ناگهان به جوشش افتاد ، طوري که منقطع صحبت مي کرد و کلمات را دستپاچه بيان مي کرد, -اي واي، من عاشق پيانو ام , خيلي دوست دارم پيانو کار کنم ، يعني يه مدتي هست که کلاسش رو مي رم ، اما هنوز خيلي بلد نيستم , ,,, اصلا اينجوري نميشه، نگه دار بيام جلو بشينم راحت تر حرف بزنيم , سهيل ، بي ردنگ خودرو را متوقف کرد , دايانا هم سريع پياده شد و به صندلي جلو رفت , -دايانا خانوم ، داريم مي رسيما , - دايانا خانوم کيه؟ بگو دايانا !!! ,,, , ولش کن ، فعلا عجله ندارم , بهتره چند دقيقه ديگه هم با هم باشيم , آخه من تازه تو رو پيدا کرده ام , تو که مخالفتي نداري ؟ - نه ، من که اومده بودم حالي عوض کنم , حالا هم کي بهتر از تو که حالم رو عوض کنه , فقط بايد عرض کنم که الان ساعت نه و نيمه ، حواست باشه که ديرت نشه , دخترک با شنيدن صحبت هاي سهيل، وقتي متوجه ساعت شد، چهره اش رنجور شد و در حالي که لب خود رابا اضطراب مي گزيد ، گفت: -آره راست ميگي ,,, پس حداقل يه چند دقيقه اي ماشينت رو دور فلکه نگه دار ، باهات کار دارم , سهيل ، با قبول کردن حرفهاي دايانا ، حوالي ميدان که رسيد ، خودرو را متوقف کرد , روي خود را به دخترک کرد و کمرش را به در تکيه داد , عينک دودي را از چشمانش برداشت ,چهره اي نسبتا گيرا داشت , ته ريشي به صورتش بود و موهايي ژوليده داشت که تا گوشش را مي پوشانيد , پخش خودرو را خاموش کرد و سپس با همان لبخندي که بر لب داشت گفت : - بفرماييد, ديگر کاملا از ظاهر و طرز صحبت دخترک مي شد پي به هيجانش برد, - موبايلت ,,, شماره موبايلت رو بده، البته اگه ممکنه , پسر جوان لحظه اي فکر کرد و سپس گوشي همراه خود را از روي داشبورد- پشت فرمان برداشت , آن را به سمت دايانا دراز کرد, - بگير ، زنگ بزن گوشي خودت که هم شماره تو روي موبايلم ثبت بشه و هم شماره من روي موبايل تو بيفته , فقط صبر کن روشنش کنم ,,, اونقدر اعصابم خورد بود که گوشي رو خاموش کردم , دايانا ، به محض ديدن گوشي گران قيمت سهيل به وجد آمد , اما سريع شوق خود را کتمان کرد و فقط به گفتن"کوشي خوبي داري ها" قناعت کرد , - قابلت رو نداره , اتفاقا بايد عوضش کنم ، خيلي يوغوره, - خوب ، ممنون , فقط بگو کي مي تونيم همديگه رو دوباره ببينيم , - ببينم چي ميشه , اگه فردا برم بروکسل که هيچ، اما اگه تهران بودم يه کاريش مي کنم , اصلا بهم زنگ بزن , - باشه ,,, پس من مي رم , فعلا خداحافظ , - خوشحال شدم،,,,خداحافظ , ,,, زنگ يادت نره , دختر جوان ، درحالي که احساس مسرت مي کرد ، با گامهايي لرزان (از شوق) از خودرو خارج شد , هر چند قدمي که بر مي داشت ،سرش را برمي گرداند و مزدا را نگاه مي کرد و دستي براي سهيل تکان مي داد , پس از دور شدن دايانا ، سهيل از داخل خودرو پياده شد و طوري که دايانا متوجه نمي شد، او را تعقيب کرد , حوالي همان ميدان بود که دايانا روي صندلي هاي يک ايستگاه اتوبوس نشست , سهيل ، گوشه اي لابلاي جمعيت در حال گذر ، خود را پنهان کرده بود و دايانا را نظاره مي کرد , دايانا دستش را به ساق شلوار خود انداخت و تايي که از داخل داده بود را باز کرد , شلوارديگر کوتاه نبود , از داخل کيفي که بر روي دوشش بود مقنعه اي بيرون آورد و در لحظه اي کوتاه آنرا سر کرد و از زير مقنعه ، تکه پارچه اي که بر سرش بود ، بيرون کشيد , از داخل همان کيف ، آينه کوچکي خارج کرد و با يک دستمال کوچک ، از آرايش غليظي که روي صورتش بود کاست , موهاي خرمايي رنگش را که روي صورتش سرازير شده بود ، داخل مقنعه کرد و با آمدن اولين اتوبوس ، از محل خارج شد , سهيل در طول ديدن اين صحنه ها ، همچنان لبخند بر لب داشت , با رفتن دايانا، سهيل به سمت مزدا حرکت کرد , به خودرو که نزديک مي شد زنگ موبايلي که همراهش بود ، به صدا در آمد, سهيل بلافاصله پاسخ داد: - بله؟ صداي خواهش هاي پسر جواني از آنسوي گوشي آمد , - سلام ، آقا هر چي مي خوايي از تو ماشين بردار ، فقط ماشين رو سالم بهم تحويل بده , تو رو خدا ، بگو کجاست بيام ببرم ,,, - خوب بابا ، چه خبرته , تا تو باشي و در ماشينت رو براي آب هويج گرفتن باز نزاري ,,, ببينم به پليس هم زنگ زدي ؟ - نه ، به جون شما نه ، فقط تو رو خدا ماشين رو بده , - جون منو قسم نخور ، من که مي دونم زنگ زده اي ,,,ولي عيبي نداره ، آدرس مي دم بيا ,,, فقط يه چيزي ، اين يارويي که سي ديش توي ماشينت بود کي بود؟ - کي ؟ اون خارجيه ؟ ,,, استينگ بود ، استينگ , - هه هه ,,, يه چيز ديگه هم مي پرسم و بعدش آدرس رو مي دم ؛ ونيز توي اسپانياست ؟ - ونيز؟ نه بابا، ونيز که توي ايتالياست ,,, آقا داري مسخره ام مي کني ، آدرس رو بده ديگه ,,, - نه ، داشتم جدول حل مي کردم , مزداي قرمزت ، ضلع جنوبي صادقيه پارک شده , گوشيت رو مي زارم توي ماشين ، ماشين رو هم مي بندم و سوييچ رو مي اندازم توي سطل آشغالي که کنار ماشينته , راستي يه دايانا خانوم هم بهت زنگ مي زنه ، يه دختر خوشگل،,,, برو حالش رو ببر ، برات مخ هم زدم ،,,, خداحافظ !, ] [ 21:6 ] [ siLA 17 ]
[ ]

تایید میکنین یا چی؟!

[ سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 20:27 ] [ siLA 17 ]
[ ]

من ام فرخنده هستم

 

                                                             فقط متاسفم که اسم مون مسلمانه 

[ سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 20:11 ] [ siLA 17 ]
[ ]

غم زده

        

این عکس درد ناک از حمله ی انتحاری اقغانستانم ولایت جلال اباد هست از 27 فروردین 94 پیش از 50 کشته و 120  نفر زخمی متاسفم 

[ سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 20:4 ] [ siLA 17 ]
[ ]

قلبم هراتم

 

این عکس از هرات عزیزم از تولد هرات یا از جشنه هرات 25 فرودین 94

[ سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:, ] [ 19:58 ] [ siLA 17 ]
[ ]

از عشق تا پرچمم

 

 چندهفته پیش بخاطر مجله ی شارلی که کاری کاتور حضرت محمد /ص/ چاپ کرده بود تو پاریس تظاهرات شده بود و مردم تو یکی از میدون های معروف پاریس تجمعل کرده بودن و دوستای افغان ما پرچم عزیز افغانستان و بردن بالا و بلند ترین پرچم پرچم افغانستان بود بزن نایک و لایک داغ فقط بخاطر پرچم بوسسسس

[ یک شنبه 5 بهمن 1393برچسب:, ] [ 19:31 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ چهار شنبه 3 دی 1393برچسب:, ] [ 17:38 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ پنج شنبه 27 آذر 1393برچسب:, ] [ 20:47 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ پنج شنبه 27 آذر 1393برچسب:, ] [ 20:44 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ پنج شنبه 27 آذر 1393برچسب:, ] [ 20:43 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ پنج شنبه 27 آذر 1393برچسب:, ] [ 20:40 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ پنج شنبه 27 آذر 1393برچسب:, ] [ 20:37 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:, ] [ 16:15 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:, ] [ 16:11 ] [ siLA 17 ]
[ ]

روز تشکیل جنازه مرتضی پاشاهی بود عکس ارمین با بادیگاردش نظزی ندارین؟؟؟؟

[ شنبه 15 آذر 1393برچسب:, ] [ 16:8 ] [ siLA 17 ]
[ ]

                                                   

 

 

                                 

 

           

 

  

 

 

 

[ شنبه 15 آذر 1393برچسب:, ] [ 16:1 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ شنبه 15 آذر 1393برچسب:, ] [ 15:58 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ چهار شنبه 28 آبان 1393برچسب:, ] [ 9:33 ] [ siLA 17 ]
[ ]

جنگ چیست؟

فراموش کردیم درد های نا گفته ی همسر و مادر شهیدی را که با دیدن فضای کنونی...

و فاصله های انچنانی امروز تا دیروز خون و ایثار در دلش بی صدا از دیروز میشکند...

....................................

ای کاش ....!!در همان دیروز ها جا می ماندیم....

ای کاش...!!!رسالت شهیدان یادمان نمی رفت...

ای کاش....!!فراموش نمی کردیم که ارامش امروز ارمغان خون بهترین جوانان  بود....

ای کاش...!!ای کاش اینگونه پا روی انها نمی گذاشتیم...!!!...........

ای شهید

چشمانتان راببندید تا شهر امروز ما را نبینید.....

چشمانتان را ببندید تا گامهای  لغزانمان را نبینید...

و این چنین شد در شهری  که دیگر یادی از شما نمی کنند....

....                .....

 

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 20:53 ] [ siLA 17 ]
[ ]

 

وقتی روز بدی دارید همیشه یادتان باشد که کس دیگری روز بدتری داشته است،  شکرگزار داشته هایتان باشید ..

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 20:13 ] [ siLA 17 ]
[ ]

به ترس از این سن ای خدااااااااااا

سلام مادر بزرگ 

کاش زنده بودی و میدیدی ...

که بالاخره بزرگترین ارزوی من براورده شده است ..

بدترین ارزویی را میگویم که یک کودک میتواند ارزو کند :

"بزرگ شدن"

.....

کوچیک که بودم...

شاید باورت نشه ولی دنیا یه جوری دیگه بود ...

قسم می خورم که راست میگم ...

خیلی چیزا الان هست که اون موقع نبود>از طرفی خیلی چیزها هم اون موقع بود که الان نیست .... ترجیح 

میدم الانی هارو نداشتم و اون موقع ها رو داشتم ...

کوجیک که بودم ...

اره ...دنیا یه جور دیگه بود..

/......

در مقابل تقدیر خداوند مثل کودکی یک ساله باش ...!

وقتی او را به هوا می اندازی >می خندی ..

چون ایمان داری که تو او را خواهی گرفت...

......

اکنون که بزرگ شده ایم...می ترسیم از حوادث ...نمی دانی ایمانمان را کجا جا گذاشته ایم....

........

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد...

میخواهی کودک باشی ...

کودکی به هربهانه ای به اغوش غمخواری پناه می برد 

و اسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی 

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی...

......

دیشب میگه :بابایی فردا فلان چیز رو برام بخر .

بهش میگم :باشه

میگه :البته اگه زنده بودی !!!!

==========

با خودم می اندیشم که کودکان >در کمال صداقت و بهتر از ما به "بی اعتبار دنیا "اگاه هستند...

......

شادی

تاجی که من در کودکی

همواره بر سر داشتم ..

.......

شادی کودکانه بعداز یاد گیری دوچرخه سواری..

======

انار ترک برداشت کودک دست برد وانار ترک خورده را از شاخه چید.

کودک با خود گفت راز رسیدن همین بود ... ترک خوردن 

======

برای رسیدن .کافی است انار دل ترک بخورد....

.....

 سال های کودکی  دل ز غصه درو بود 

ماهی خیال من حوضش از بلور بود 

یک درخت سبز بود .زیر سقف اسمان 

من به گاهواره ای>گربه ای کنارمان

ناگهان شبی بلند>از سرم عبور کرد

بند گاهواره را>تاب داد و دور کرد

 برگ  های خسته را>دسته دسته باد برد

قصه های خوب را>مادرم ز یاد برد

سال ها گذشته باز>حوض خالی >اب نیست

گاهواره ام کجاست؟خواب هست و تاب نیست .

...

من 10 تا سیب دارم من 9 تاشو میخورم <چتدتا سیب میمونه ؟؟ 

ساناز کوچولو :همون یکی رو هم  ور دار بخور بدبخت سیب نخورد!!!

من.!..!!

......

ما را از کودکی به جدایی ها عادت داده اند <همان جایی که روی تخته سیاهمان 

نوشتند:خوب ها /بدها 

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 20:11 ] [ siLA 17 ]
[ ]

بچه های کوبانی تنها نیستند.....

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 20:8 ] [ siLA 17 ]
[ ]

حرفای دل یه پسر از زبون من..

 

 

باشد.پسرها هوس باز .دنبال گودی کمرو سایز سینه ....!!!!اما شما دنبال دل و احساس ابدی :نه ماشین و پول و چهره....!!!ما دنبال یک شب بیداری تا صبح روی تخت دو نفره...!!!

شما سرشار از احساس "بی یاد ان غریبه در شب های گذشته !!...با ما راه می رفتند و تمام حواسشان به BMW دوستمان بود !!!با ما می رقصیدند و فکرشان پیش رقص حرفه ای ان دیگری !!اخر داستان هم -دل نوشته های احساسی برای انها"ادم های بد قصه همیشه و همیشه پسرها.......!!!!!ما همه خوب نیستیم"قبول !!!!اما شما هم "همه"خوب نیستید !!!

شما فرشتگان بدون بال "نماینده های روی زمین از بهشت نیستید!!!تعداد خوب هایتان "به اندازه ی خوب های جنس مخالف  کم است !

...........من اگر قوس کمر خواستم :تو ازم ارث پدر خواستی ..........._______با احترام به تمام فرشته  های واقعی روی زمین که کمیابند اما نایاب نیستند ..

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 20:3 ] [ siLA 17 ]
[ ]

کم باش ....

اصلا هم نگران کم شدنت نباش !

انکس  که اگه کم باشی گمت کند"

همانیست که اگر زیاد باشی حیفت میکند...

.......

بعضی حرفها گفتنی ست ...

بعضی نوشتنی 

وبعضی هیچکدوم .این روزها به هیچکدوم نزدیکترم...

......

چقدر کم توقع شدم ام..

نه اغوشت  را می خواهم  نه یک بوسه نه دیگر بودنت را..

مرا به ارامش می رساند..

حتی اصطحکاک  سایه هایمان ..

...

در بدرقه چشمان تو نمیتوان غربت  را فراموش کردو

کوچه سرارسر میشود از وداعی عاشقانه ....

.....

حالا اشک هایم شبیه و شده اند!

گریه که می کنم ...

نمی ایند..

.....

بزرگ راهای مهندسی  ساز مارا به هم نمی رسانند.

عشق با قوانین بیگانه  است

از بیراهه ها بیا

برای دیدن کسی که  عمریست دوست دارد!!! 

 

 

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 20:1 ] [ siLA 17 ]
[ ]

حالا کی میخواد بین زن و مرد فرق بزار؟؟هیچ مردی این کار و میکنه ایششششش؟؟

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 19:41 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 19:39 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 19:25 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 19:23 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 19:16 ] [ siLA 17 ]
[ ]

هر کسی می تونه این کارو بکن ؟؟

هر کسی می تونه این کارو بکن ؟؟

 

 

 

 

 

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 19:6 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 19:2 ] [ siLA 17 ]
[ ]

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 19:0 ] [ siLA 17 ]
[ ]

 از زندگی متنفرم نگو چرا؟؟؟نگاه کن بفهمم...

 

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 18:49 ] [ siLA 17 ]
[ ]

این جوری باید حال کرد تو هم می تونی؟؟؟ا

[ پنج شنبه 1 آبان 1393برچسب:, ] [ 18:35 ] [ siLA 17 ]
[ ]

دانلود آهنگ جدید بهزاد لیتو، سیجل و علیرضا جی جی به نام پلنگ

 

دانلود آهنگ جدید بهزاد لیتو، سیجل و علیرضا جی جی به نام پلنگ  

 

Download New Song By Behzad Leito, Sij

 

 

 

دانلود

[ پنج شنبه 30 مهر 1393برچسب:, ] [ 23:59 ] [ siLA 17 ]
[ ]

اهنگ جدید امین سایه به نام سگ صفت تنظیم=میکس مسترینگ sami nab

Amin saye

 

 

 

اهنگ جدید امین سایه سگ صفت

 

دانلود

[ چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, ] [ 23:48 ] [ siLA 17 ]
[ ]

دانلود آهنگ جدید ساسی مانکن به نام من مثل دیوونه هام

دانلود آهنگ جدید ساسی مانکن به نم من مثل دیوونه هام

 

Download New Song By sy Mankan Called Man 

 

دانلود

 

[ چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, ] [ 23:29 ] [ siLA 17 ]
[ ]

گوش کن نگاه کن میشناسی ایا

[ چهار شنبه 30 مهر 1393برچسب:, ] [ 21:15 ] [ siLA 17 ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد